به نظر من، داستان كوتاه در ايران راه خود را پيدا كرده و هيچ كم از جريان غالب آن در جهان ندارد(البته كه در اين قياس، غول‌هاي استثنايي مثل آليس مونرو و آيزاك باشويس سينگر مدنظر نيستند و بيشتر منظورم جريان كلي داستان كوتاه است كه  از طريق ترجمه‌ها با آنها آشنا مي‌شويم). اما نكته‌ي جالب اينجاست كه اكثر نويسندگان موفق و اثرگذار در زمينه‌ي داستان كوتاه از محافل و باندها و جشنواره‌ها و جوايز به دور هستند و در انزواي خود، به خلق آثارشان مي‌پردازند. عجالتاً منظورم نويسنده‌اي است به اسم محمد كلباسي.

كلباسي در آستانه‌ي ۷۰ سالگي فقط ۳ مجموعه‌داستان منتشر كرده و نويسنده‌اي كم‌كار و به عبارتي بهتر گزيده‌كار است. اما او با همين داستان‌هاي اندكي كه به چاپ رسانده، به وضوح  شمايل يك داستان‌نويس قَدَر و ششدانگ را از خود ترسيم كرده است. كلباسي تا به حال اين كتاب‌ها را به چاپ رسانده است: سرباز كوچك، مثل سايه مثل آب و صورت ببر.

در اينجا نگاه من به «صورت ببر» است كه مجموعه‌اي است خوش‌ساخت و خواندني، اما متاسفانه چندان ديده نشده و  به نسبت ارزندگي داستان‌‌هايش قدر نديده است. كلباسي در داستان‌هاي اين كتاب، با نمايش قدرت عشق، چهره‌ي هولناك مرگ را عقب مي‌راند؛ با نثري ريزبافت و خوندار، ساختاري مستحكم و روايت‌هايي تو در تو و پيچيده كه نهايتا قصه‌ي اصلي را  به درستي مي‌سازند و به پيش مي‌برند.

كلباسي اصفهاني است و دوست و همشهري زنده‌يادان بهرام صادقي و هوشنگ گلشيري و احمد ميرعلايي. از اينها دو نفر اول جزو بهترين نويسندگان داستان كوتاه در ايران هستند و زنده‌ياد ميرعلايي هم مترجم و معرف خورخه لوئيس بورخس به ايرانيان است. جالب آنكه بورخس براي اصفهاني‌ها (از جمله خود كلباسي و دكتر احمد اخوت نويسنده و مترجم و نشانه‌شناس بزرگ با قلمي دلچسب و شيرين)  نويسنده‌اي محبوب و دوست‌داشتني است. انگار  ريشه‌هايي نامرئي نصف جهان را به بوينوس آيرس پيوند داده است كه اصفهاني‌ها اينگونه اين نويسنده‌ي آرژانتيني را دوست مي‌دارند و با او احساس قرابت مي‌كنند.

اما از بحث داستان كوتاه و از اصفهان به عنوان يكي از سرچشمه‌هاي اصلي‌اش دور نشويم كه از محمدعلي جمالزاده شروع مي‌شود و به نويسندگان بزرگي چون كلباسي مي‌رسد؛ نويسنده‌اي  كه به دور از هياهوها و جنجال‌هاي مرسوم، راه خود را مي‌رود و به گنجينه‌ي داستان كوتاه فارسي مي‌افزايد. مثل همشهري ديگرش بهرام صادقي كه چه نويسنده‌ي بزرگي بود و دريغا كه  چه زود به جهان سايه‌ها رفت... و بعد بايد از رضا فرخفال نام برد كه او هم به دور از اين موج‌ها و مدها و البته در آن سوي آب‌ها روزگار مي‌گذراند و مجموعه‌داستان رشك‌برانگيز «آه استانبول» را براي ما به يادگار گذاشته است. علي خدايي هم هست كه البته اصفهاني نيست، اما اين قدر در اين شهر زيسته و هنوز مي‌زيد كه ديگر اصفهانيزه شده!

اما خوشحالي من اين است كه جريان بالنده‌ي داستان كوتاه تنها به اين نسل و اين جغرافيا محدود نشده و نويسندگان پيشرو ديگري از همه جاي ايران به ميدان آمده‌اند تا داستان كوتاه امروز ما را ارتقاء و اعتلا ببخشند؛ از داوود غفارزادگان و ابوتراب خسروي و شهريار مندني‌پور  گرفته تا منيرو رواني‌پور و محمد محمدعلي و محمدرضا صفدري. از نسل‌هاي بعدي هم به نظرم محمدعلي علومي و عليرضا محمودي ايرانمهر و حامد حبيبي و پيمان اسماعيلي خيلي خوب كار كرده‌اند. حتما بايد به داستان‌هاي كوتاهي از اميررضا بيگدلي، مرجان بصيري، علي چنگيزي، مهدي ربي، حميد پارسا و خيلي‌هاي ديگر هم اشاره كرد كه اينها هم اكثراً  به دور از هياهو و موج‌ها در كار خلق داستان كوتاه هستند.

اساساً به نظر مي‌رسد كه عرصه‌ي شانتاژهاي زودگذر و شاگردپروري‌ها و  باندبازي‌ها بيشتر براي رمان(بخوانيد داستان بلند) است تا داستان كوتاه و اين ژانر دوست‌داشتني تا حدودي از اين بليات در امان مانده  است.

اما من همه‌ي اينها را گفتم تا برسم به اين كه كتاب كلباسي را فراموش نكنيد!: صورت ببر، محمد كلباسي، نشر آگاه، ۱۳۸۸

به نظرم اين مطلب آقاي عباس عبدي هم درباره‌ي صورت ببر، راهگشا و روشنگر است.