یحیا

دختر خوانده ی رویاهات  را فروختند یحیا / در قمار بنگ و سیاه مستی
برادر زاده ات را به اجباری بردند یحیا/ در کوهپایه ای دور از عطر ریواس و بابونه
هلاک عمر را و رذیلت عقربه‌ها را به چشم دیدی یحیا/ در کمین خاکستر و خونی که بند نمی آید
حراج شادمانی و حسرت ابران عقیم، ماند روی دستت یحیا/در سرطان غبار و فراموشی
از صمیم ورد و جادوی کلام در خلوت حنجره‌ات چیزی نیافتی یحیا/ در دلواپسی و  سر آسیمگی روح

آه یحیای بی نوا!/قداست مغموم و فراموش/پشمینه پوش سرگردان/تعمیدی آبهای گل آلود/روباهان را مسکنتی هست و تو را نه /سر‌بریده ی عبوس!/همه ی عمر گریستی/ حیرتی بلند را گریستی/و چرم نعلینت به خون گلویت سرخ شد

آه یحیای بی نوا!/تو نیستی دیگر/ و ملخها در غروب مزارع/بیهوده در خاک سرد/به  هوا می‌جهند

«جن زیبایی که از پترا آمد» بالاخره مجوز گرفت

 

علی کرمی از گرفتن مجوز چاپ مجموعه داستانش با عنوان «جن زیبایی که از پترا آمد» خبر داد.

علی کرمی نویسنده در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: این مجموعه داستان را اسفندماه سال 88 به انتشارات افکار تحویل دادم و بعد از چندبار رفت و برگشت و اعلام اصلاحیه، بالاخره این کتاب به تازگی مجوز چاپ گرفته است. بعد از اعلام کسب مجوز چاپ توسط این کتاب، وارد فاز اجرای فعالیت‌های نهایی چاپ این کتاب می‌شویم.

وی افزود: «جن زیبایی که از پترا آمد» مجموعه‌ داستانی است که نمی‌توان همه داستان‌هایش را در یک قالب گنجاند. نمی‌توان گفت همه داستان‌های کتاب طنز هستند اما این مجموعه، هم داستان طنز دارد و هم غیر طنز و هم دیگر مضامین مختلف را در برمی‌گیرد. در کل هر «جن زیبایی که از پترا آمد» سبک و سیاق خودش را دارد و این کتاب از نظر نوع داستان‌ها یک اثر یکدست نیست.

این نویسنده ادامه داد: این کتاب حاوی 31 داستان است که برخی از داستان‌هایش کوتاه و برخی دیگر در گروه داستان‌های فلش‌فیکشن جا می‌گیرند. این داستان‌ها، آثاری هستند که از 2 سال پیش از سال 88 آن‌ها را نوشتم. شاید اگر این کتاب در سال 89 منتشر می‌شد می‌توانستم یک مجموعه داستان دیگر هم منتشر کنم. اما این امر محقق نشد و این کتاب اولین اثر من است. در حال حاضر منتظر هستم «جن زیبایی که از پترا آمد» تا کارهای دیگرم را بعد از آن به انتشار برسانم.

کرمی گفت: داستان‌های این مجموعه، پیش از این که در قالب این کتاب گرداوری و تنظیم شوند، یا در وبلاگ اینترنتی‌ام منتشر شده‌اند و آن‌ها را در محافلی خوانده‌ام. بازخوردهایی که نسبت به داستان‌ها به وجود آمد، باعث شد تا برای چاپشان تشویق شوم.

 

 پی نوشت غزلداستان: «جن زیبایی که از پترا آمد» قرار بود اولین کتاب از مجموعه ی «قصه ی نو» باشد، اما حالا بعد از «درخت جارو»( گزیده داستانهای داوود غفارزادگان) و «مراثی یک روایت ساده» ( رمان بهاءالدین مرشدی)  که زیر چاپ هستند، به عنوان چهاردهمین کتاب این مجموعه منتشر می شود! به این دلیل ساده که کتاب در تاریخ ۱۴ / ۱ / ۸۹ به وزارت ارشاد رفت و امروز بعد از چیزی حدود دو سال و بعد از چندین بار حک و اصلاح، از بند ممیزی خلاص شد.

بخشی از شعر بازگشت/محمدباقر کلاهی اهری


چرا کسی که می‌رود، گاهی بر می‌گردد؟
با چمدان کهنه و بارانی کسالت بارش کنار درگاه می‌ایستد
و هیچ کس را نمی‌شناسد
و دور گردی چشم‌هایش را غباری خاکستری پوشانده است
او می‌آید
و روی صندلی کهنه می‌نشیند
من بر می‌گردم تا قرص هایش را بیاورم
و تا بر می‌گردم، در جای او
یک روزنامه‌ی کهنه روی صندلی برجا مانده است
که توی کاغذهای زرد آن اسامی برندگان بلیط های بخت ‌آزمایی را نوشته اند
و در صفحه‌ی ناپدیدشدگان تصویر او را می‌‌بینم
که با لباس پیشاهنگی، کنار یک پرچم بلند ایستاده است‌
و بادهایی که از روی سر او رد می شوند
دیگر خیلی قدیم و قهوه‌ای شده‌اند
می‌گویم چرا او برمی‌گردد
و همیشه سراغ قرص‌های کمردردش را می‌گیرد
و چرا آن چمدان کهنه را با خودش حمل می‌کند
و از توی حیاط می‌گذرد
و حوض خالی را دور می زند
و قمری‌هایی که او را شناخته‌اند، سکوت می‌کنند
و من به ایوان بر می‌گردم
و او نیست
و صدای به هم خوردن سنگین در را می‌شنوم
که در دالان تاریک رویا،‌صدا می‌کند
چرا او باز می‌گردد
که قمری های دلمرده را هوایی  کند...

 

رسول یونان:

خسته از تو

در پیاده‌روها پرسه می‌زنم

و خوشبختی

همان ماشین لیمویی بود

که از کنارم گذشت

دیگر زیبا نخواهی بود

من عشق را 

مثل سیگاری دود می‌کنم

پاره ای از یک غزل رضا بروسان

...یک پلک سرمه ریخت که بی‌دل کند مرا

گیسو قصیده کرد که خاقانی‌ام کند 

 دستم چقدر مانده به گل‌های دامنت؟

دستم چقدر مانده خراسانی‌ام کند؟

 می‌ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی! 

 گلشهر گونه‌های تو افغانی‌ام کند

در چترهای بسته هوا آفتابی است

بگذار چتر باز تو بارانی‌ام کند

چون بادهای آخر پاییز خسته‌ام 

 ‌ای کاش دکمه‌های تو زندانی‌ام کند

 این اشک‌ها به کشف نمک ختم می‌شوند 

 این گریه می‌رود که چراغانی‌ام کند.

کشف یک شاعر مرده/ دو بند از شعر بلند عمویم به عشق آباد رفته بود


دوستم بهاءالدین مرشدی از شاعری حرف زد به اسم علی نجفی.گفت که شاعری درخشان بوده و مرده.او شاعرانی را که دوست دارد، متصف به صفت "درخشان" می کند.چنانچه به زنده یاد بروسان می گفت شاعر درخشان.به سلیقه ی شعری اش اعتماد و اعتقاد دارم.گفتم شعرهایش را  بفرستد.گفت که علی نجفی سال ۸۸ مرده ، در سن ۴۷ سالگی سکته کرده و نیشابوری بوده.بعد شعرها را فرستاد: یک شعر بلند بود به اسم " عمویم به عشق آباد رفته بود" که  نوعی شعر - داستان است و در ۶۰ بند ، سفر شاعرانه ی  عموی راوی را به عشق آباد  حکایت می کند. و یک مجموعه شعر به اسم " کنار بی خیالی اسب ها".این کتاب هم ۶۰ صفحه بود و  هر دو هم واقعا درخشان .به بهاء پیشنهاد دادم که هر دو دفتر را در قالب یک کتاب دربیاوریم، با مقدمه ای از خودش و موخره ای از شمس لنگرودی که شعرهای زنده یاد نجفی را خوانده و  پسندیده.گفت که مقدمه را یکی دیگر از شاعران نیشابوری می نویسد که دوست زنده یاد نجفی بوده و با زندگی و سلوک شعری اش آشناتر.گفت که  شمس هم به احتمال زیاد، موخره را می نویسد.اگر همه ی این اتفاقات بیفتد، به گمانم یک پیشنهاد شعری جدید را در فضای شعر امروز خواهیم دید.حرف درباره ی شعرهای زنده یاد نجفی بماند برای وقتی که کتابش در آمد، اما عجالتاً دو بند از شعر بلند " عمویم به عشق آباد رفته بود" را در این جا می گذارم:

۲۷

عمویم

شاید در عشق آباد

در کنار حوض قهقهه

ایستاده است

و دارد بالا می­آورد

تلخی و اندوه

در چین­های پیشانی

و چشم­هایش

لانه کرده

و غبار کهکشان­های سوخته

روی موهایش نشسته است

و زنی با چشم­های مورب ترکمنیش

بر کاکل او شانه می­زند

و با شراب

زهر

می­نوشاند به او

  •  

 ۵۸

در خواب­هاش

انگاری

دسته­ای کبوتر

می­آمدند تا خط کناره­های پیشانیش

و نوک می­زدند

به دانه­های خشخاش

 

شمس لنگرودی:

عمر

حسرت جشنی است بیکران

که هلهله‌اش

از پس دیوارها به گوش می‌رسد.